سر فلکه پیاده شدم. روبروی گنبدزردطلا.......... یوخده وایسادم همون وسط آ سلام آ علیکی مختصری با آقام کردم. دستی خودم نبود. نیمی شد بدونی سلام , همینجوری سرما بندازم ,زیر آ برم توو هتل.
بلاخره بعداز یه سلام آ علیکی مختصر با صابخونه مون, رفتم توو هتلی هشتمین ستاره. یه هتلی فسقلی بود که روو طاقی بانکی صادرات ساخته بودند. یه سلامی خدمتی حاج آقا ابراهیمی کردیم آ رامونا کشیدیم رفتیم طبقه دوم. اینجور که ایشون فرمودن ظاهرا امشبا باید همینجوری ساااااااااخت. توو یه اتاقی فسقلی با سه تا هم اتاقی دیگه..........رفتم توو اتاقی 304 یا شایدم 403 .........
سرکارخانومی کریمی که رفته بودن زیارت آ برگشته بودند آ تختتتتت خسبیده بودن , تا بلکی برا اذونی صبح حرمی آقا باشند. اما خانم خوانساری و مادر بزرگوارشون بیدار بودن. یه سلام آ احوالپرسی مختصری کردیم , در حدی یکی-دو ساعت آ زود خوابیدیم تا بتونیم صبح زود بیدار بشیم.....
صبحی کله سحر. قبل از اذونی صبح بیدار بودم. گیج آ مست. ولی باید می رفتم. اصلاَ ما سه تا اذونی صبح اینجاییم. پس, زمانی برا تلف کردن نداریم. به این زودیای زودم که فکر نکنم بتونم بیام زیارت......پس قدر بدووون قدر.....
.
وضوو را گرفتم تا با دووووو خودما رسوندم به حرم.
سلام آعرض ادب آ اذنی دخول آ ......... نمازی صبح توو رواقی امام خمینی بودم. روو سنگا نیشستم تا از سرمای سنگا خوابم نبره. بعد از نماز رفتم یه سری هم به شیخ بهایی زدم, آ عرض ادبی هم به ایشون کردم. آ .......... یادی هم از حضرت استاد آیت الله بهجت رحمت الله علیه......... به یاد ایام.........
بعد رفتم توو صحنی آزادی. توو ایون طلا . روبرو ضریح وایسادم.جهتی عرض سلام. جهت عرض ادب. نمی دونم چرا ولی انگار خجالت میکشیدم برم توو....... آخه خیلی حرف برا گفتن داشتم. خیلی دلم انگار زیادی سنگین بود. ولی برا سلام کردن ...... نیمیشد. اینجوری...... همه ی دردآدلاما گذاشتم روو زمین آ با یه دلی سبک رفتم توو. برا سلام اول
(یاد ایام..)
از سمتی صحن ایوون طلا, رفتم داخل آ یه زیارتی کوچولویی کردم. نمیدونم چطوری گذشت. ولی بعد از زیارت وقتی به ساعتی روو دیوار نیگاه کردم ,ساعت از 9 صبح هم گذشته بود. باید برمیگشتم هتل. آخه درست همسفریاما ندیده بودم. هم اتاقیاما........
برگشتم هتل. تازه سری میزی غذاخوری ساقی رضوان آ خانم نغوی آ حاج آقا نظری آ حاج خانم خوانساری بزرگ آ خوانساری کوچک آ .... را دیدم. بنده خدا آقای ابراهیمی همچنان مشغولی چیدمانی آدما توو اتاقا بود. اینکه کی با کی هم اتاق بشه آ توو هر اتاق چندنفر جامیشه.......
این اتاقای هتلم که قابلی وصف نبودن..........
خدایی ... آقای ابراهیمی هم به خودش سخت گذشت هم به خانوادش. خانواده ی ایشون دیرتر اومدن. خداوند اجرشون بده. خیلی زحمتشون دادیم. انشالله که حلالمون کنن.